سر كلاس ادبیات معلم گفت :
فعل رفتن رو صرف كن .
گفتم : رفتم ...رفتی ...رفت
ساكت می شوم ، می خندم ، ولی خنده ام تلخ می شود ...
معلم داد می زند : خوب بعد ؟ ادامه بده !
و من می گویم : رفت ...رفت ...رفت
رفت و دلم شكست ...غم رو دلم نشست
رفت و شادیم مُرد ...
شور و نشاط رو از دلم برد ...
رفت ...رفت ...رفت
و من می خندم و می گویم :
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است ...
كارم از گریه گذشته كه به آن می خندم ...
فعل رفتن رو صرف كن .
گفتم : رفتم ...رفتی ...رفت
ساكت می شوم ، می خندم ، ولی خنده ام تلخ می شود ...
معلم داد می زند : خوب بعد ؟ ادامه بده !
و من می گویم : رفت ...رفت ...رفت
رفت و دلم شكست ...غم رو دلم نشست
رفت و شادیم مُرد ...
شور و نشاط رو از دلم برد ...
رفت ...رفت ...رفت
و من می خندم و می گویم :
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است ...
كارم از گریه گذشته كه به آن می خندم ...